آرمیتا و آناهیتاآرمیتا و آناهیتا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ARMITA&ANITA

فاصله ها

  در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد   که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی من به بی سامانی ، باد را می مانم من به سرگردانی ، ابر را می مانم من به آراسته گی خندیدم منه ژولیده به آراسته گی خندیدم سنگ طفلیاما خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آش...
11 بهمن 1391

لالایی برای دخترام

  لا لا لا لایی گل من شب اومده دوباره تو باغ اسمونها دراومده ستاره گنجشکه لالا کرده روی شاخه توی لونه خواب قشنگ می بینه ماهی تو حوض خونه اومده پرنده خواب تو چشم تو لالالا بریم به شهر قصه لالاکنیم همون جا لالالالایی چشمای نازت به رنگ اسمونه تو اسمون چشمات یه ماه مهربونه نگو چشای نازت خیال خواب نداره نگو که اسمونش هوای گریه داره لالالالالالالایی لالالالالالالایی     ناز و عزیز و دوردونم قشنگ و مهربونم کودک نازنینم غم تورو نبینم نگاه تو یه دنیاست دلت به قدر صحراست خنده ات قشنگ و زیباست چشات به رنگ دریاست کودک من عزیزم بیا بشین به پیشم با اون لبان نازت گل ب...
11 بهمن 1391

هدیه های آسمانی دخترای عزیزم

یه روز خدای مهربون اون بالاها تو آسمون از میون فرشته ها هدیه فرستاد واسه ما اون هدیه تو بودی که دل ازم ربودی چشم و چراغم شدی گلدون و باغم شدی چقدر قشنگ و ماهی فدات بشم الهی شیرین تر از شکلات انگار هستی آبنبات چشات قشنگ و زیباست موهات به رنگ طلاست لپات مثل آلبالو پوستت شبیه هلو فرشته بهاری شادی با خود میاری امید من تو هستی درهای غم رو بستی شکوفه نازنین نگین روی زمین عزیز خونم تویی   یکی یه دونم تویی     الهی که همیشه چشم حسود کور بشه ای خدای مهربون از هدیه ات ممنون ...
7 بهمن 1391

دل نوشته

واژه های باران نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم   جیرجیرک ها صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد سکوت را نوازش می دهند و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند   من و مترسک و کلاغ ها مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان ...
7 بهمن 1391

شب یلدا

 اولین شب یلدا یا همون شب چله تون    یلدا بر شما مبارک دخترای گلم اینم چند تا عکس از اولین یلداتون بابا به زور نگهتون داشت شیطووووونا   ...
7 بهمن 1391

دلم پر است…

  دلم پر است… پر پر .. آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم می چکد… نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند.. میگویند حساسیت فصلی ست.. آری… من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم. ...
5 بهمن 1391

اسم کوچکم…

  گاه آنقدر تنهایم که اسم کوچکم هم از یادم میرود… بس که صدایم نمیزنند… میخواهم راحت باشم… بی جسارت و بی خجالت.. در جواب چه خبرها؟ چشمانم را ببندم و بگویم.. ناخوشی………….. ...
5 بهمن 1391

وقتی به تو می اندیشم…

  وقتی به تو می اندیشم صدایی نیست سکوت همیشه رابط ماست بی تو و دور از تو بودن هنر عشق و وفاست….. بی حوصلگی…   حوصله ات که سر می رود ؛ با دلـــــــــــــم بازی نکن ، من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام. ...
5 بهمن 1391

گوشواره

   امروز (روز عید قربان)من و بابا ومادر جون بردیمتون دکتر  گوشهای نازتونو سوراخ کرد الهی بمیرم مامان چقدر گریه کردی دردت امد     ...
5 بهمن 1391

باز هم تب

یازده ماهگی تون مبارک دخترای گلم چند روزیه که آرمیتا بازم  تب کرده شبا تا صبح نمیذاره هیچ کدوممون بخوابیم بمیرم دخترم هر موقع تب میکنه اینقدر لاغر و بی حوصله میشه این دندونای ناز تو هر وقت مخوان در بیان خیلی اذیتت میکنن اینم عکسای این چند روز ...
4 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARMITA&ANITA می باشد